کتب آسمانی آمده، "خداوند سرچشمه عشق است." اما اگر واقعاً خدا سرچشمه عشق است،چرا اینقدر رنج و بدبختی وجود دارد؟ چرا با عمل وحشیانه طبیعت اینهمه آدم در سالمیمیرند و چرا برای سیر کردن شکم صدها هزار انسان که از گرسنگی رنج میبرند، غذایکافی وجود ندارد و چرا اینقدر ظلم و ستم بر مردم اعمال میشود؟ چرا اتفاقاتی مثلتراژدی که در شهر اوکلاهاما شاهد بودیم روی میدهد که دیوانههایی به جان مردان،زنان و کودکان بی گناه بیفتند؟ در یکی از رمانهای هیو والپول، یک مرد جوانمیگوید، "میدانی وانسا، خدا نمیتواند وجود داشته باشد. باید به این مسئله ایمانپیدا کنی...از خودت بپرس، چطور میتواند خدا وجود داشته باشد و زندگی اینطور باشد؟اگر خدایی بود باید از خودش دلگیر میشد." یک نفر که موضوع سخنرانی این هفته امرا دیده بود میگفت، "اینم عجب سوالیه." و واقعاً هم همینطور است. چند شب پیش همسرمسوال کرد که موضوع سخنرانی این هفته ام چیست و وقتی به او گفتم که موضوع "چرا خدااجازه میدهد رنج ببریم؟" است، گفت، "آره واقعاً چرا؟" حتی وقتی نگاهی به این "چرا؟" میاندازم، صداهایی را میشنوم که در گوشم زنگ میزنند، "مال ما این نیستیمکه متعجب باشید چرا، مال ما این است که فقط انجام دهید یا ........." اولین مشکلدر مواجهه با مشکل رنج کشیدن، نظریه قدیمی متداول بین خیلی از مسیحیهاست که اشتباهاست بپرسیم، "چرا؟" نباید در مورد وجود انسان و مشکلات او از خدا گله کنیم. اماپیشنهاد من برعکس این است. پرسیدن "چرا" نه تنها اشکالی ندارد بلکه اولین قدم بهسمت آشتی با پروردگار درخلال درد و رنج است و کاملاً با سنت کتب آسمانی هماهنگاست: حضرت موسی با قوم خود در بیابان به جانب خدا فریاد میزند، "خدایا چرا درحق این مردم بدی میکنی؟" جدعون در زمان غم و ناراحتی میگوید، "اگر خدا باماست، پس چرا این اتفاقات برای ما میافتد؟" حضرت ایوب که نماد مواجهه با مشکلاتو رنجهاست میگوید، "من زندگی خودم را دارم، آزادانه گله وشکایتم را ابراز میکنمو به تلخی روحم سخن میگویم. به خدا میگوید، آیا ستم دادن به من به نظرت درستاست؟" و اگر هنوز هم متقاعد نشده اید، سخنان خود حضرت عیسی را بشنوید: "خدای من،خدای من، چرا من را به خودم واگذاشته ای؟" پس حالا که اینطور است، اجازه بدهیدما هم پیش برویم و بپرسیم، "چرا؟" "چرا خدا اجازه میدهد رنج ببریم؟" پرسش "چرا" به چهار نوع مشکل و سختی نمود دارد که منجر به رنج و بدبختی میشود. اجازه بدهیدنگاهی اجمالی به آنها بیندازیم:
1. بلایای طبیعی گردبادی به یک شهر حملهور میشود، سیل جامعه ای را نابود میکند، آتش قومی را در هم میکشد، و تصادفات کهھر سال جان تعداد بیشماری از مردم را میگیرد. مثلاً خدا نمیتوانست وقتی یکهواپیما درحال سقوط کردن است، نیرو جاذبه را نگه دارد؟ ایده خیلی خوبی به نظرمیرسد اما اگر نیروی جاذبه ناگهان قطع شود، همه جهان بر هم میریزد. شاید بتوانبا مشکلات و سختیهای ناشی از بلایای طبیعی کنار بیاییم اما درمورد اینچطور:
2. بیماریها چرا خدا زندگی را طوری خلق کرده که بعضی ازسلولهای بدن تخریب میشوند؟ آیا نمیتوانست زندگی انسانها را طوری خلق کند کههیچوقت به بیماری و مریضی گرفتار نمیشدند؟ این هم در نظر اول ایده خوبی به نظرمیرسد مخصوصاً وقتی صحبت از بیماری جوانها و کودکان باشد. اما وقتی زندگی واقعیتمیشود همه انواع و اشکال زندگی نیز ممکن میشود، حتی سلولهای بیمار. خیلی ازبیماریها متعلق به گذشته است و با پیشرفت علم پزشکی درمان آن پیدا شده است. به نظرمیرسد که انسان باید همراه با خدا برای از بین بردن مشکلات و دشواریهای انسانتلاش کند. بااینکه دردآور است اما گاهی اوقات فشار و چالش و درد زندگی است که باعثمیشود بیشترین تلاش خود را به کار گیریم. بیماری و مریضی با همه بدی که دارنداما بخشی از انسانیت و مرگ و میر انسان هستند. خداوند قصد نداشته است که در اینجهان به انسان عمر جاودانه بدهد.